loading...
حکایت ایرانی

شک

امیر.ف بازدید : 2 یکشنبه 03 فروردین 1393 نظرات (0)

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود. اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.

امیر.ف بازدید : 3 یکشنبه 03 فروردین 1393 نظرات (0)

شهری بود که همة اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانة یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانة خودش که آن را هم دزد زده بود. به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری می دزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می دزدید. داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها. دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده.

روزی، چطورش را نمیدانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد. شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان.
دزدها میامدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان را کج میکردند و میرفتند.
اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود. هرشب که در خانه میماند، معنیش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین میگذارد و روزبعدهم چیزی برای خوردن ندارد.
بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمیگشت؛ ولی دست به دزدی نمیزد. آخر او فردی بود درستکار و اهل اینکارها نبود. میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته است.
در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندارد خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکلی این نبود. چرا که این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود! او اجازه داده بود دار و ندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانة دیگری، وقتی صبح به خانة خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دست نخورده است؛ خانه ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد میزد.
به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آنهایی که شبهای بیشتری خانه شان را دزد نمیزد رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم میزدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانة مرد درستکار (که حالا دیگر البته از هر چیز به درد نخوری خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روز به روز بدتر میشد و خود را فقیرتر میافتند.
به این ترتیب، آن عده ای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیت آشفتة شهر را آشفته تر میکرد؛ چون معنیش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند.
به تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوچه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به زودی ثروتشان ته میکشد و به این فکر افتادند که "چطور است به عده ای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی". قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند: آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرار و مدارها هم سعی میکردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا میکشید و آن دیگری هم از ... . اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند و ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند.
عده ای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند. ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها در هر حال از آنها میدزدیدند. فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند، ادارة پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد.
به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمیاوردند. صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما در واقع هنوز همه دزد بودند.

امیر.ف بازدید : 3 یکشنبه 03 فروردین 1393 نظرات (0)

به شما، این امکان را میدهند که از بین سه نفر یک رئیس برای دنیا انتخاب کنیدکه بتواند به بهترین وجه دنیا را رهبری کرده صلح و ترقی و خوشبختی برای بشریت به ارمغان بیاورد.

بین این سه داوطلب کدام را انتخاب میکنید.

قبلا یک سوال: شما مشاور و مددکار اجتماعی هستید . . . .

زن حامله ای میشناسید که هشت فرزند دارد. سه فرزند او ناشنوا، دو فرزند کور و یکی عقب مانده هستند. در ضمن خود این خانم مبتلا به مرض سیفیلیس است. از شما مشورت میخواهد که آیا سقط جنین کند یا نه . . . . با تجارب زندگی که دارید به ایشان چه پیشنهادی میدهید؟

خواهید گفت سقط کند؟

فعلا بریم سراغ سه نامزد ریاست بر جهان

شخص اول:

او با سیاستمداران رشوه خوار و بد نام کار میکند، از فالگیر غیب گو و منجم مشورت میگیرد. در کنار زنش دو معشوقه دارد. شدیدا سیگاری بوده و روزی هم ده لیوان مشروب میخورد.

شخص دوم :

از دو محل کار اخراج شده، تا ساعت 12 ظهر میخوابد.در مدرسه چند بار رفوزه شده.در جوانی تریاک میکشیده و تحصیلات آنچنانی ندارد. ایشان روزی یک بطر ویسکی میخورد، بی تحرک و چاق است.

شخص سوم:

دولت کشورش به ایشان مدال شجاعت داده، گیاهخوار بوده و دارای سلامت کامل هست. به سیگارومشروب دست نمیزند و در گذشته هیچ گونه رسوایی به بار نیاورده.

به چه کسی رأی میدهید؟

کاندید اول : فرانکلین روز ولت

کاندید دوم : وینستون چرچیل
کاندید سوم :آدولف هیتلر

چه درسی میگیریم؟

راستی خانم حامله فراموش نشود؟

اگر به آن خانم پیشنهاد سقط جنین دادید همان بس که لودویگ فان بتهوون را به کشتن دادید!

تعداد صفحات : 14

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 28
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 28
  • بازدید ماه : 28
  • بازدید سال : 30
  • بازدید کلی : 62